به گزارش شهرآرانیوز؛ «سر ننه باران برمیگردد و به مرد پوستین پوش نگاه میکند. گونههای برجسته، پیشانی بلند، دماغ کشیده و چانهی محکم ننه باران به مس گداخته میماند. تو چشمان ننه باران انگار مار خانه کرده است.»
این متن برشی کوتاه از توصیفات زیبا و جملات تأثیرگذار رمان «زمین سوخته» احمد محمود است. نویسندهای که در توصیف وقایع و اتفاقات با جملات کوتاه و ضربهای بسیار متبحرانه مینویسد و با خلق تصاویر در ذهن خواننده خود را ماندگار میکند. قلم او بهتر از هر دستبرقلمی میتواند شروعی برای گفتن از خود باشد.
«احمد اعطا» با نام ادبی احمد محمود، متولد ۴ دی ماه ۱۳۱۰ است، داستاننویسی که معروفترین رمانهای او («همسایهها»، «دریا هنوز آرام است.»، «مدار صفر درجه»، «زمین سوخته» و «داستان یک شهر») از برجستهترین آثار ادبیات معاصر ایران است. قلم روان و فضاسازیهای بینظیر احمد محمود، جملهبهجمله، خطبهخط میتواند آدم را از قعر گرفتاریهای زندگی روزمره بیرون بکشد و در داستانها و کوچهپسکوچههای داستان یک شهر یا حیاط دنگال همسایههای چفت در چفت همخالد غرق کند. میتواند روایت زمین سوختهای باشد که اهواز و آبادان را وجببهوجب به ما بشناساند.
زیست احمد محمود در اهواز و تجربه او در زندگی سبب شد تا او خوزستان را به ما بشناساند؛ گاه آدم را به جاده شوشتر ببرد، گاه از اهواز تا کوتعبدالله و زمینهای شورزده دارخوین و بعد تا آبادان با کامیونها، تانکها و ماشینهای سواری رو در رو کند. در بخش دیگری از این کتاب میخوانیم:
کرخت شدهام. مژههایم رو هم میرود و خبرها را گوش میدهم. دشمن تو درگیری ساحل شمالی رود بهمنشیر تلفات زیادی داده است. پلها را که عراقیها رو رودخانه زده بودند تا بتوانند تو شهر نفوذ کنند، منهدم کردهاند. اجساد عراقیها رو رودخانه شناور شدهاند و همراه آب به دریا میروند. دشمن تو فیاضیه تلاش میکند که راههای تدارکاتی شهر را ببندد. آبادان را از لابهلای نخلهای ساحل جنوبی اروندرود با توپ میزنند ولی مردم قصد کردهاند که تو شهر بمانند و پشت جبهه را خالی نکنند.
تجربه زیستی احمد محمود در خوزستان، همان جغرافیایی است که به گفته خودش، آغاز بسیاری از اتفاقات مهم تاریخی در آن بوده است؛ اتفاقاتی نظیر «ملی شدن صنعت نفت»، «جنگ»، «مهاجرت» و ... از جمله وقایعی است که مردم جنوب اولین سنگر و خط مقدم بسیاری از جبرهای زمانه بودهاند.
احمد محمود «نوشتن» را یک فریضه میداند. در کتاب «حکایت حال» که گفتگوی او با لیلی گلستان است، شرح مفصلی از عادات و رفتار و افکار «محمود» درباره زندگی، مرگ، عشق و عادات نوشتن به تفصیل پرداخته شده است. نویسنده در پاسخ به سؤالی میگوید: «نوشتن برای من تبدیل شده به یک فریضه، که اگر ننویسم، انگار چیزی کم دارم.» با این حساب دیگر کسی نیست که «زمین سوخته» محمود را بخواند و با رستم افندی و ننهباران و کلشعبان و محمد مکانیک و مهدی پاپتی زندگی نکند.
مردان و زنان داستانهای او اغلب بهدلیل تنگدستی و فقر، طبقه پایین اجتماعی و جنگ فرصت بروز و مکاشفه «عشق» را نمییابند؛ بنابراین شاید دلیل حضور کمرنگ «عشق» و همینطور «زنان» در داستانهای او و کم پرداختن به این دو مسئله که گویی در زمره همهستند، چیزی باشد که در داستانهای او سهم کمی داشتهاند.
در عین حال محمود با مرگ راحتتر است. آنچه بنا به وضعیت روحی، سنتی و فرهنگی به آن میپردازد مقولهی مرگ است. در داستان «مدار صفر درجه» او، شخصیتهای «نوذر»، «کل بشیر» و «گمرکچی» راحت میمیرند. به گفته خودش: «صغری و کبری هم ندارد: مینشیند پشت فرمان، دو تیر پشت سرش شلیک میکنند، هول میکند، میپیچد، میخورد به تانک و تمام. به همین سرعت و راحتی.» و اینها را با جملاتی کوتاه و موجز مینویسد.
از طرفی در داستانهای احمد محمود بیشتر مردها راوی معضلات و مشکلات داستاناند. به گفته خودش شاید بدیل مردسالاری جامعه ما باشد که بیشتر مردها فعالاند. در جایی دیگر او از جَنَم نویسندگی میگوید، از تجربه زیستی و هر دو را لازمه یک نوشته درست میداند.
گفتن و نوشتن از «احمد محمود» سخت است. او که همواره در نوشتههایش به حفظ هویت ملی میپرداخت و به همراه چند تن از نویسندگان دیگر، «مکتب قصهنویسی خوزستان» را پدید آورد، سرانجام در مهرماه ۱۳۸۱ به دلیل بیماری از دنیا رفت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.